رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۳۳

ویو داخل بیمارستان
_ات رو به بخش اتاق ویژه بردن تا بهش سرم بزن دکتر گفت اتفاقی نیفتاده فقدر از گریه شدید بیهوش شدن نشسته بودم رو صندلی و به اتفاقات اون روز فکر میکردم یعنی ات حامله بود من چیکار کردم..
دکتر: آقای جئون همسرتون بهوش اومدن
_ ممنون
_ به سمت اتاق رفتم ولی ات نگاهم نمی کرد پس باید خودمم شروع کنم به حرف زدن
_ بیبی
×......
_ عزیزم
× ساکت باش
_ چرا بیبی
× خفه کن برو بیرون( داد)
_ سر من داد نزن( عربده)
× تو زندگیم رو ازم گرفتی اشغال من از دست تو فرار میکنم
_ تو هیچ جا نمیری فهمیدی چون راه فراری نداری
× خواهی دید
ویو دروز بعد :
× از اون روز دروز هست که گذشته اون شب تصمیم گرفتم فرار کنم ولی نیاز به نقشه داشتم امشب کوک میخوااد به انبار محلوله ها بره و میتونم از پشت بوم فرار کنم فکر خوبیه لباسام رو عوض کردم و منتظر شدم کوک از خونه بره بیرون
_ بیبی من رفتم ( داد)
× باشه خدانگهدار( داد)
( صدای بسته شدن در)
× خوب رفت وقته رفتنه پنجره رو باز کردم و میله های کناری رو گرفتم و خودمو کشیدم بالا که پشت بوم رسیدم سریع سرمو خم کردم که بادیگارد ها منو نبینند آروم آروم به سمت دیوار پشت امارت رفتم نگاهی به پایین کردم تا مطمئن شم کسی پایین نیست وپریدم
× اخخخخ
خیلی پام درد گرفت ولی باید سریع به خونه خاله زوها برم ( خاله زوها یک دختر داره به اسم جیسو جیسو از بچگی با ات دوسته و مامان جیسو و ات باهم رفیق بودن بعد از تصادف مامان ات دیگه همو ندیدن آلان میخواد بره پیششون)
× بدوبدو به سمت خونه خاله زوها رفتم با تمام قدرت میدویدم
ویو نیم ساعت بعد :
× نفسم بالا نمیومد که متوجه شدم جلو در خونه هستم خیلی از یک طرف خوشحال بودم که میخوام بعد از سال ها ببنمشون خیلی هم ناراحت که شاید منو یادشون بره ولی هر جور شده زنگ درو زدم که یک خانم پیری اومد درو باز کرد
× سلام من با خاله زوها کار دارم
خاله زوها: خودمم
× خاله‌هههه خودتییی منم ات
خاله زوها: اتتتتتتتتتتت جیسووو ات اومده
جیسو : اتتتتتتتتتتت( بغلش میکنه )
خاله زوها: ات میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
× منم همین جوری
جیسو : باید همه چیز رو بگی بدو بیا داخل
× همه قضیه هارو تعریف کردم خاله زوها و جیسو با تعجب بهم نگاه می‌کردن بلخره تموم شد
× خوب همین
جیسو: واااا
خاله زوها: جیسو اذیتش نکن ات خاله برو بخواب خسته ای
× مرسی
× به سمت اتاقی رفتم که مامان زوها گفت درو باز کردم اتاق قشنگی بود با سمت تخت رفتم و خودمو انداختم روش
× هههه کوک بلخره ازت فرار کردم و سیاهی ....

ویو پیش کوک :

_ کارا انبار تموم شد دل تو دلم نبود که ات رو ببینم پس با تمام سرعت به سمت عمارت رفتم بادیگارد ها ماشین رو گرفتن سریع به سمت اتاق ات رفتم ولی ‌کسی داخلش نبود به سمت اتاق خودمم رفتم داخل اونم نبود کل جاهارو گشتم ولی ات نبود شروع کردم شکستن وسایل خونه و داد و بیداد
_ اتتتتتتتتتتت کجاست اشغالا( عربده )
بادیگارد: خانم فرار کردن
_ شما بدرد نخورا کجا بودید( تفنگ شو در میاره و بادیگارد هارو میکشه )
_ باید زنگ بزنم جیهوپ اون میتونه رد ات رو حک کنه
_ قضیه رو به جیهوپ گفتم که جیهوپ به یک سانیه نکشیده از طریق گوشی ات اونو هک کرد آدرسو داد
_ جیهوپ کسی خونه هست .
جیهوپ: وایسا .... نه کسی خونه نیست خانوادش رفتن بیرون
_ خوبه آدرس رو بفرست میرم
جیهوپ: مواظب خودت باش داداش
_ باشه فعلا
جیهوپ: فعلا
_ سریع به سمت اون خونه حرکت کردم اعصابم خیلی خورد بود ات که از دست من فرار میکنی ارهههههه( عربده) گیرت آوردم
.........

ادامه دارد🌠🥺

ببخشید خیلی دیر گذاشتم برای جبران پارت بعد رو خیلی زود میزارم قول میدم 💞🎀 تنکیو بای بای
دیدگاه ها (۲۱)

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۳۴

رمان جونگ کوک{ زندگی دوباره } پارت ۳۵

پروف عوض شد گم نکنی 🎀حمایت ها بره بالا پارت بعدی رمان جونگ ک...

بچه ها بنظرتون پروفایل رو تغییر بدم استایل دو عکسی هست که می...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

پارت 2. خیانت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط